تولد کیان خونه خاله مریم
مثل همیش باید از زبون ریختنات بگم که چه می کردی لباس کفش دوزکیت پوشیده بودی هی قر می ریختی کفش پاشنه بلند می پوشیدی آخر شب هم نمی خواستی بیایی می گفتی می خوام با این کفشها راه برم که صدا بده خاله آزاده هم هی می گفت شان آی بریم دیر شد که همون موقع دایی محمد(دایی کیان) اومد و تو هم به خاله آزاده گفتی می خوام محمد ببنیم نمیام به هر حال رفتیم تا خونه زیر گوش آزاده غر زدی راستی کیان هم به این نتیجه رسیده که اخلاقش با تو جور در نمیاد ...
نویسنده :
مونا
9:21